منتظران ظهور ....

خدایا چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم : الهی العفو ... !

منتظران ظهور ....

خدایا چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم : الهی العفو ... !

منتظران ظهور ....

خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی


دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

ا رب مکن از لطف پریشان ما را / هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم / محتاج بغیر خود مگردان ما را . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

آرزویت را برآورد میکند ، آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

پروردگارا
ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

بارالها
تو نادیده میگیری
من هم نادیده میگیرم
تو خطاهایـم را
من عطاهایت را . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

تا لحظه شکست به خدا ایمان داشته باش
خواهی دید که ان لحظه هرگز نخواهد رسید . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
    گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا ، بر من این نعمت را ارزانی دار که :
بیشتر در پی تسلا دادن باشم تا تسلی یافتن
و بیشتر در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید
دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که
اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

شکسته های دلت را به بازارخدا ببر
خدا خود بهای شکسته دلان است . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

وقتی از اینکه آنچه را می خواستی بدست نیاوردی افسرده ای
فقط محکم بنشین و شاد باش
خداوند در فکر دادن چیزبهتری به تو می باشد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

اگر ذره بین نگاه قوی باشد
در تمام صفحه های ورق خورده ی زندگی اثر انگشت او دیده می شود
چه بچه گانه است که فکر می کنیم
همه اش را به تنهایی ، رنگ کرده ایم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

برکت پروردگار مثل بارونه ، اگر خیس نمی شم ، جایم را عوض می کنم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است
تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا دل مرا آنقدر صاف بگردان
تا قبل از پایین آمدن دستم دعایم مستجاب گردد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خود را ارزان نفروشیم
درفروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند
قیمت = خدا

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوندا
از پاداش، معافم کن
از بخشش، نا امیدم کن
از بهشت، مایوسم کن
تا هرچه می کنم به سودای انعام تو نباشد . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور . . . ؟

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خداوندا
اگر داشتن، ذلیل داشتنم میکند
ندارم کن
اگر کاشتن، اسیر چیدنم میکند
بیکارم کن

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدا را دوست بدارید
حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب ?ما? را معرفی خواهد کرد!
ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .

 

جملات و متن های زیبا, گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

 

به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است
آرام، بی صدا، همیشگی . . .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۴


یک روز زندگی


دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.


تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.


پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹


استجابت دعا


یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند. دو نجات یافته هیچ چاره‌ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند. چون هر کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک‌ترند و خدا دعایشان را زودتر استجابت می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به دو قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت متعلق به خودش دست به دعا بردارد تا ببینند کدام زودتر به خواسته‌هایش می رسد.


نخستین چیزی که هردو از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه‌ای را بالای درختی در قسمت خودش دید و با آن گرسنگی اش را بر طرف کرد. اما سرزمین مرد دوم هنوز خالی از هر گیاه و نعمتی بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۳


جهنم و بهشت


مردی در خواب با خدا مکالمه‌ای داشت: “خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی است؟ “، خدا او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق‌هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته‌ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته‌ها از بازوهایشان بلندتر بود، نمی‌توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۴


گفتگو با خدا


خواب دیدم در خواب گفتگویی با خدا داشتم.


خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟


گفتم : اگر وقت داشته باشید.


خدا لبخند زد و گفت : وقت من ابدی ست. چه سئوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟


گفتم : چه چیز بیشتر از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۹


کوهنورد


داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.


او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.


به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۸


نامه ای برای خدا


روزی یک کارمند پست وقتی به نامه های آدرس نامعلوم رسیدگی می کرد متوجه نا. روی پاکت این نامه با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه ای برای خدا!» با خود فکر کرد: «بهتر است نامه را باز کنم و بخوانم.»


در نامه این طور نوشته شده بود: «خدای عزیز! بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد. دیروز کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۳


پاره آجر


روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .


ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .


مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۳


داستان آموزنده مشکل مرد فرتوت با زن و دخترش


زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !

شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ “


شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”


دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۱


ارزش سلامتی


روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباسهای کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه میکرد ، ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از آن پیاده شد و با احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در آغوش داشت باز کرد .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۴


کرم شب تاب


روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.


و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.


در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.


و خدا کمی نور به او داد.


نام او کرم شب تاب شد.


خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.


و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۳۲


خدایا هر چی تو میخوای


یه روز حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم میخواد یکی از اون بندگان خوبت رو ببینم. خطاب اومد: برو تو صحرا. اونجا مردی هست داره کشاورزی میکنه. او از خوبان درگاه ماست.


حضرت اومد دید یه مردی هست داره بیل میزنه و کار میکنه. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده که خداوند میفرماید از خوبان ماست.


از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان خداوند بلائی بر او نازل میکند ببین او چی کار میکنه. بلیه ای نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فورا نشست.


بیلش رو هم گذاشت جلوی روش.


گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم.


حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.


حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده.


رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.


میخوای دعا کنم خدا چشاتو بهت برگردونه.


گفت: نه.


حضرت فرمود: چرا؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۲۶


گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن …


خدا هیچ نگفت .


گفت : به پاهایم نگاه کن ! ببین چقدر چندش آور است . چشم ها را آزار می دهم .


دنیا را کثیف می کنم . آدم هایت از من می ترسند . مرا می کشند . برای این که زشتم . زشتی جرم من است .


خدا هیچ نگفت .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۲۲


گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از


دغدغة دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در


آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۱۳