منتظران ظهور ....

خدایا چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم : الهی العفو ... !

منتظران ظهور ....

خدایا چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم : الهی العفو ... !

منتظران ظهور ....

خدایا !
خدایا چگونه تو را بخوانم درحالی که من، من هستم
(با این همه گناه ومعصیت)
و چگونه از رحمت تو نا امید شوم درحالی که تو، تو هستی
(با آن همه لطف ورحمت)
خدایا تو آنچنانی که من می خواهم
مرا نیز چنان کن که تومی خواهی


دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خداوندا» ثبت شده است

.

ازعارفی پرسیند زندگی خود را بر چه اصولی نهادی؟

گفت بر چهار اصول

اول دانستم روزه من را کسی بجز من به کسی  نمی دهند

دوم یقین کردم نماز و روزه من را بجز من کسی به جا نمی آورد

سوم فهمیدم که قطعا مرگ من ناگهانی می رسد

وچهارم برای من اثبات شد که خداوند همیشه و همه جا و در هر حالی من را می بیند

پس با تکیه به این اصول توانستم زندگی خوبی برای خود بسازم و همیشه در راه سعادت و خوبختی گام بردارم

http://Rangarang2.blog.ir

http://Telegram.me/Donyaee_Koodakane

@Donyaee_Koodakane

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۰


نمی دانم در این دنیای وانفسا
کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم

نمی دانم خداوندا
در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد ،
کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم

نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا
دگر گیجم خداوندا

خداوندا تو راهم ده ، پناهم ده ، امیدم ده خداوندا ...
که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است
و لیکن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.

همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد
و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.

چرا پنهان کنم در دل؟
چرا با کس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند ، یاران رهگشایی را؟

همه یاران به فکر خویش و در خویشند.
گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها ،
چرا یاری ندارم من
که دردم را فرو ریزد ...
دگر هنگامه ی باریدن این درد پنهان است

خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به کس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی ،
بسی من خون دل دارم
دلی بی آب و گل دارم
به پوچی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من

نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم
نمی پرسم
نمی گویند
نمی جویند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند

چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟

خداوندا رهایی ده
کلام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده

خدایا ، یا بسوزان این غم دل را
و یا در هم شکن این سد راهم را
که دیگر خسته از خویشم
که دیگر بی پس و پیشم

فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
و با خود می کنم نجوای پنهانی
که شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۲