رب
کُنْ لِوَلِیِّکَ
الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً
وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ
طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طَویلا
چشم به راه سپیده
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده اند
و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند،
آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور»
و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند،
ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را.
وقتی ظاهر می شوی،
همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند
که تو را پیش از این هم دیده اند.
و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی،
جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست
می دهندوقرارازکف می نهند و قافله
دل های بی قرار روی به قبله می کنند
و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»،
در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از
خیل منتظرانت ندبه خوان و چشم به راهت میمانیم.
دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست و یک خدا
مشکل این است که ما آدمها
درد اصلی خود را درک نمیکنیم
هر کسی بتواند درد اصلی خود را درک کند،
رنجهایش کاهش خواهد یافت
درد اصلی همهٔ انسانها چه خوب و چه بد،
دوری از خداست
خوبها یک جور، بدها یک جور
یـــک عمــــر خــــدا را نافـــرمـانی کــردم
امــا هیـــچ گـــاه مـــرا تنبــیــه نکـــرد ...
مـی توانســـت ، امـــا رســوایـم نســـاخـت
و مــرا مــوردِ قضــاوت قـــرار نـــداد ...
هـــر آنچــــه گفتــــم را باور کــــرد ...
و هــــر بهـــانـــه ای آوردم را پذیـــرفت ...
هـــر چـــه خــواستـــم عطـــا کــرد
و هـــرگــاه به او پنـــاهنده شدم مــرا پذیـــرفت ...
امــــــا مــــــــن ....!!!
وقتی دلت با خداست، بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند...
وقتی توکلت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی کنند...
وقتی امیدت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند...
وقتی یارت خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نارفیق شوند...
همیشه با خدا بمان... چترِ پروردگار،بزرگترین چترِ دنیاست...
بدون حضورخدا جایے نرو
بہ خیالت کہ بہ آبادی میرسے؟؟؟
نہ رفیق! چراغے کہ درسیاهے میدرخشد
چــــــشـــــم گــــــــــرگـــــ است...
خدایا...
غم می آید من هم سمت تو می آیم
همین که غم می رود ،من نیز می روم
نمی دانم وجدانم را کجای این راه جا گذاشته ام؟؟؟
این بار کفش هایم را دور می اندازم
این بار آمده ام بمانم
خودت دستم را بگیر...
به یاد داشتـــــــه باش
هر لذتـــــــی که از حرام میـــــــچشی
پروردگارت لذتی شیــــــــرین تر از حلال را ،
از تو خواهــــــــد گرفت و ذائقــــــه ات تغییر خواهــــــد کرد
اگر طعم شیریـــــــــــــن منــــــــاجات را
مدتهاســــــــت نچشیده ای
کمی فکـــــــــر کن!!!
بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا میرهاند
در حالی که او را به زاری و در نهان میخوانید
که اگر ما را از این [مهلکه] برهاند
البته از سپاسگزاران خواهیم بود...
روایت است که وقتی یونس بن متی
در تاریکی های شب و تاریکی های دریا و تاریکی دل نهنگ
خدا را با این دعا خواند
صدایش از شکم ماهی و تاریکی های دریا و ازآسمانها گذشت
ملایکه گفتند:
پروردگارا صدایی آشنا از مردی آشنا از مکانی غریب به گوش می رسد
خداوند فرمود:این بنده ام یونس بن متی است
سپس فرمودند:
پس دعایش را اجابت کردیم و او را از اندوه نجات دادیم
و اینچنین مومنین را نجات می دهیم
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم
سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا،
بر شانه های صبورت بگذارم آرام برایت بگویم و بگریم،
در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها
در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی،
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی،
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد،
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم ...
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی،
اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست،اشک تنها قطره ای است
که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید
و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم
از جنس نور باشی و از حوالی آسمان چرا که تنها اینگونه می شود
تا همیشه شاد بود ...
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی
نمی رسی، توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ
فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو
که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید ...
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی،
پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم،
کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی.
آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد
که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی ...
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم
که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم،
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر،
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی ،
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم ...
گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت
گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت...
یعنی وقتی که بعد یه روز خسته کننده بیای خونه
و بشینی پای سجادت
و با اونی که همیشه باصبر به حرفات گوش میده دردودل کنی...
انقده آرومت میکنه که نگو....
ازهر چیز تعریف کردند،
بگو مال خداست و کار خداست
نکند خدا را بپوشانی
و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی
که ظلمی بزرگ تر از این نیست...
تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی
از خودتان است و خودتان خوبید
خدا هم همین طور است تا به خدا می گویید
خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…
خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی...
کــــــــار مــحبــــــت
هـمـــــــین است....
"حاج محمد اسماعیل دولابی"
**********************************
ابرهای رحمت خدا در حال باریدنند
هواشناسی اسلام اعلام کرد...!!!
ابرهای رحمت خدا(درماه رجب) 24 ساعته...
ثانیه به ثانیه...
در حال باریدنند!!!
لطفا هر گونه "چتر گناه" را از روی سر خود بردارید,
تا دل و جانتان خیس باران لطف و رحمت الهی شود...
آیا ندیدى،
آن چه در آسمان ها و زمین است
خدا را تسبیح می گویند
و مرغان گشاده بال نیز تسبیح می گویند
و هر کدام به دعا و تنزیه خود آشناست
"سوره نور آیه 41"
اگر سلاطین عالم می دانستند که انسان در حال عبادت
چه لذت هایی را می برد
هیچگاه دنبال مسایل مادی نمی رفتند...
بحث در مورد خدا داغ بود
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر گفت: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟
شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟
بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج
وجود داشته باشد...
مشتری به محض اینکه از مغازه بیرون آمد
مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده
با ظاهری کثیف و به هم ریخته
مشتری دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه!
به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟
مشتری با اعتراض گفت: آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند
هیچکس مثل مردی که بیرون است پیدا نمی شد
آرایشگر گفت: نه آرایشگر وجود دارد مشکل اینجاست که
مردم به ما مراجعه نمیکنند...
مشتری تاکید کرد:
دقیقا نکته همین است خدا وجود دارد
فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند
هر کجا خدا را سرپیچی کردم به بن بست رسیدم
اما باکی نیست
عارفان
گویند خدایم "جبار" است
گویند اگر اراده کند
تمام گذشته ام را جبران و ترمیم خواهد کرد...
از بس دستهــــــــایم را بلند کرده ام
و صدایــــــــش کرده ام ...
دستهـــــــــــــــایم
بــوی
می دهنـــــــــــد
با خودم فکر می کردم بالاترین نعمت خدا به ما بنده هاش چیه ؟
چیزای زیادی توی ذهنم اومد
مثل پدر و مادر ، سلامتی ، عشق و ...
اما دلم به هیچکدوم راضی نمیشد
آخرش دلم بهم گفت بالاترین نعمت
بودن خداست !
گرفتی
فقط بودنش!
به خــدا خـدا همتا نداری!!!
رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
هر لحظه ای که بر فرزند آدم بگذرد
و او به یاد خدا نباشد
روز قیامت حسرتش را خواهد خورد
کنز العمال ح1819
ای فرزند آدم مرا یاد کن تا اجابت کنم تو را ،
مرا بدون غفلت بخوانید تا بی درنگ پاسختان دهم ،
مرا با دلهای تهی از آلودگی بخوانید تا بهشتی که جایگاه نیکوئی است
به شما پاسخ دهم ،
مرا به همراه ترس و امید بخوانید تا برای شما در هر امری
گشایشی و رهایی قرار دهم ،
مرا با نامهای برتر بخوانید تا پاسختان را با اجابت درخواستهای برتر دهم ،
مرا در این سرزمین ویرانی و نیستی بخوانید
تا پاسخ شما را در آن سرزمین با پاداش و جاودانگی دهم...
ابو سعید را گفتند: کسى را مى شناسیم که مقام او
آن چنان است که بر روى آب راه مى رود. شیخ گفت: کار دشوارى نیست ؛
پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند.
گفتند: فلان کس در هوا مى پرد . گفت: مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند: فلان کس در یک لحظه ، از شـهـرى بـه شـهـرى مى رود.
گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به غرب عالم مى رود.
ایـن چنین چیـزهــــا، چـنـدان مـهـــــم و قـیـمتـى نـیـسـت...م
مـرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد
و با مردم داد و ستد کند و بـا آنان درآمـیـزد
و یک لحظه از خـداى خود غـافل نبـاشد...
منبع
http://deniz.blog.ir/